قامت موزون یار

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار؛ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم!

قامت موزون یار

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار؛ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم!

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

قامت موزون یار

بعد از مدت های مدید و چند بار چله گرفتن، با هزار جور توسّل و توکّل و تضرّع و تهجّد و چند تفعّل دیگر؛

بالاخره فراق به سرآمد و چند وقت پیش یک بنده خدا را در خیابان دیدم، بعض شما نباشد با "یار" مو نمی زد.

پرده بر انداخته بود و مست از خانه برون تاخته بود و ضمن ترشح مقادیر معتنابهی عشوه به اطراف، خرامان و به رسم عاشق کُشی قدم می زد.

مشخصاتش همانطور بود که حافظ آدرس می داد؛ همان شاه وشِ سیه چرده که شیرینی عالم را داشت به اضافه ی چشم میگون، لب خندان، دل خرم؛ همینطور هم  کفر زلفش ره دین می زد و خلاصه شهرآشوبی بود برای خودش...

اوضاع زیادی بر وفق مراد بود. آنقدر که آدم را به شک می انداخت. یعنی حالا واقعا خودش بود؟ همان شاخ نبات؟ همان غارت گر دل و دین حافظ و سعدی و عطار و خیام و نظامی و جمع بی انتهایی از عشاق در طی قرون متمادی؟ یک بار دیگر مشخصات را چک کردم...؛ رد خور نداشت؛ خود خودش بود، جای عمل خال مشکین روی گونه اش که قدیم ها دل حافظ و امثالهم را می برد گواهی می داد که اشتباه نگرفته ام.

می خواستم ذوق کنم و بروم جلو و بگویم «بیا و کشتی ما در شط شراب انداز؛ خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز» که ناگهان متوجه شدم یک جای کار می لنگد.

چرا گیسوی یار به رنگ نسکافه ای روشن در آمده بود؟ چرا یار دیگر سیه چرده و ملیح نبود و خودش را با کرم و پودر صورت خفه کرده بود؟ چرا سخن سلسله ی مو و قصه ی گیسوی یار به جای حلقه رندان در اینستا لایک می خورد؟  آخر چرا وقتی یار به این زیبایی در خیابان قدم می زد کسی از خود بی خود نمی شد و نعره بر نمی آورد «کو محتسبی که مست گیرد»؟ پس «کمال هنر و دامن پاک» که حافظ به آن می نازید کجا رفته بود؟

چرا نگار شهر دل ما را نمی بُرد؟


با خودم گفتم شاید بهتر بود ایام فراق به سر نمی آمد.

حسرت قامت موزون یار بیشتر از خودش دل را زیر و رو می کرد...

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله

آقا ما شروع کردیم

بعد از ظهر، کف حجره

بیست و شش شهریور امسال

یاعلی